دل شیدا
دل شیدا حلقه را شکند تا بر آید و راه سفر گیرد
|
||
شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 10:4 :: نويسنده : الیاس براهویی نژاد روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و... نظرات شما عزیزان:
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||
|